سرزمین خون آشام ها p1

09:28 1402/06/11 - Nillay

سلام برو ادامه

از زبان مرینت: 

سلام من مرینتم. من توی خونواده ی نسبتا فقیر به دنیا اومدم. خونه ی ما یه کلبه ی کوچیک پیش جنگله. من داشتم برای شام پای تمشک وحشی می پختم برای همین به جنگل رفتم تا یکم تمشک بچینم. وقتی داشتم از بوته ها تمشک می چیدم حس کردم یه نور عجیبی از اون سر جنگل میاد. منم که خیلی کنجکاو بودم به اون طرف جنگل رفتم و یه کلبه ی مخروبه دیدم. همین که واردش شدم درش بسته شد. هرچی صدا کردم هیچکس متوجه نشد. مت از شدت ترس بیهوش شدم و نتونستم کاری بکنم. وقتی که به هوش اومدم دیدم در کلبه بازه و یه شهر کوچولو اونجاست. من وقتی از کلبه بیرون اومدم اولش نفهمیدم کجا هستم و سرم گیج رفت اما بعدش خودم رو جمع و جور کردم و به راهم ادامه دادم. اولش اهالی اینجا به نظرم معمولی اومدن اما بعدش دیدم همشون دندون های نیش دراز و گوش های کشیده دارن. یعنی یعنی اینا خون آشام بودن و من وارد سرزمین خون آشام ها شده بودم؟؟این امکان نداشت. 

من بالای کوه چشمم به یه قصر خواستم واردش بشم که یهو..................

خب بچه ها این پارت یک بود و امیدوارم ازش خوشتون اومده باشه.

فعلا تا پارت بعد بایی