
برو ادامه
از زبان آدرین:
مرینت برام تعریف کرد که چطور وارد خونه ی متروکه شده و سر از اینجا در آورده.
من باید مثل پدرم اون رو رو مجازات می کردم ولی وقتی دیدمش یه دل نه صد دل عاشقش شدم و نتونستم مجازاتش کنم. بهش گفتم: من تو قصر کلی اتاق دارم و اگه خواستی می تونی تو یکی از اونا بمونی.
بعد هم بردم و اتاقش رو نشون دادم.
از زبان مرینت:
پادشاه به من گفت اسمش آدرینه و من می تونم تا برای برگشتن من به دنیای خودم یه راه حل پیدا کنه اینجا بمونم و یه اتاق بهم داد بعدش گفت سعی کنم از تو اتاق بیرون نیام چون شاید اوضاع به هم بخوره و من هم به اون اتاق رفتم.
خب حالا که تا اینجا اومدی لایک کن تا بازم برات پست بزارم.
خب دیگه خداحافظ.