
چرا موندی منو نگا میکنی برو ادامه مطلب
رینت:بیدار شدم همه جا تاریک بود و مثل اینکه به یه جا بسته شده بودم نمیدونستم روز بود یا شب یا اصلا ساعت چند بود اما صدای پای یه نفر میومد صدای باز شدن در اومد یهو لامپ بالا سرم روشن شد دید چشمام تار شد اما بعد از چند دقیقه دید شمام ثابت شد که دیدم لوکا بود
لوکا:خب خانم کوچولو بیدار شد
مرینت:چرا منو دزدیدی
لوکا:گفتم که برات دارم تلافی میکنم
مرینت:با دزدیدن من میخوای تلافی کنی کپک
لوکا:من از تحصیل به خاطر تو و اون سبزک محروم حالا وقت انتقامه
مرینت:میخوای چکار کنی منو بکشی
لوکا:نه ولی عذابی بهت میدم که بدتر از مرگ باشه
آدرین:از خواب بیدار شدم هنوز تو فکر مرینت بودم صورتم رو شستم و رفتم صبحانه بخورم پدرم طبق معمول داشت کار میکرد واسش مهم نبود من چکار میکنم تو فکر این بودم چجوری دل مرینت رو به دست بیارم که یهو یه ایده زد به سرم زنگ زدم به نینو و شماره تلفن و آدرس خونه اش رو ازش گرفتم زنگ زدم سر گوشیش اما اشغال بود رفتم سمت شیرینی فروشی باباش که اون گفت دیشب اصلا خونه نیومده!!!!!!منم تعجب کردم بعدش زنگ زدم به آلیا ولی اونم هیچ خبری نداشت کم کم داشتم نگران میشدم انگار آب شده رفته زیر زمین قلبم داشت تند تند میزد انگار اگه پیشم نباشه نمیتونم نفس بکشم(بچم عاشق شده)
مرینت:لوکا قبول کن نمیتونی هیچ کاری کنی قلب من مطلعق به یه نفر دیگست
لوکا:اره میدونم اون شخص رو خوب میشناسم اما تفریح منم اینه یکی دو روز خوش گذرونی بعدش تاریخ مصرفت تموم میشه
مرینت:الان میخوای به من دست درازی کنی
لوکا:دیگه اونش به من ربط داره نه به تو گرفتی الانم حرف مفت نزن به فکر این باشه که قراره چه بلاهایی به سرت بیارم
آدرین:هرجایی که فکر میکردم مرینت میره رو گشتم ولی نبود که نبود ذهنم رفت سمت لوکا اخه از دیروز هیچ خبری ازش نبود معمولا واسه تیکه انداختن هم که بود زنگ میزد که یه صدا از گوشیم در اومد لوکا بود چه حلال زاده پیام داده بود بیا خیابون رو پال فورت و یه عکسی از مرینت برام فرستاده بود که انگار شکنجه ش کرده بود سریع رفتم اونجا یه اپارتمان سه طبقه قدیمی بود بهم پیام داد بیا طبقه دوم وقتی که رفتم چیزیو دیدم که نباید میدیدم مرینت رو که جلوی لوکا بود و بدنش خونی لوکا باهاش چکار کردی
لوکا:اول تجاوز بعد کتک شلاق هزارتا کاری که فکرشو کنی اما با این حال زنده اس مثل گربه نه تا جون
آدرین:تو دیگه چجور پسرخاله ای هستی با اینکه میدونستی دوسش دارم ولی با این حال کار خودتو کردی یه زره هم خجالت نکشیدی
لوکا:نه تو بگو یه زره قبول کن که تو هم دوست داشتی اینکار باهاش انجام بدی
آدرین:تو منو اصلا نمیشناسی بعدش رفت منم مرینت رو بردم سوار ماشین کردمش توی زاه همش اسم من رو صدا میزد رسیدیم بیمارستان و بردنش تو قسمت مراقبت های ویژه اقای دکتر وضعش چجوره
دکتر:آسیب شدیدی به دنش وارد شده ولی با چند روز استراحت خوب میشه
آدرین:ممنون
3 روز بعد
مرینت:چشمام رو که باز کردم دیدم که داخل اتاق بیمارستان هستم و یکی بغل دستم نشسته آدرین!!!
آدرین: بلاخره به هوش اومدی حالت چطوره بهتری
مرینت:اره خوبم ولی مگه بهت نگفتم که دیگه نمیخوام ببینمت
آدرین:نمیتونستم کسی که قلبمو دزدیده نادیده بگیرم
مرینت:یعنی چی یعنی عاشق من شدی الان
آدرین:اره و این بار مطئنم(چه عجب امام زمان ظهور کرده) بعدش لبام رو به لباش نزدیک کردم و هم رو بوسیدیم
مرینت:لطفا هیچوقت ولم نکن
آدرین:هیچوقت ولت نمیکنم قول میدم خب حالا که ابراز علاقه کردیم نسبت به هم دیگه میخوای به خانواده هامون بگیم که هم رو دوست داریم
مرینت:بزار اول خوب بشم بعدش
آدرین:باشه دکتر اومد و گفت خانم دوپن چنگ شما مرخصید و میتونید برید منم مرینت رو بردم و سوار ماشین کردمش بردمش سمت خونه ش تق تق
تام:سابین در رو باز میکنی
سابین:باشه عزیزم در رو که باز کردم مرینت رو دیدم که بغل یه پسر هم سن خودش
آدرین:سلام خانم دوپن مرینت رو از بیمارستان اوردم
سابین:باشه پسرم اتاقش طبقه بالاست
آدرین:مرینت رو گذاشتم رو تختش و رفتم پایین با اجازتون من دیگه برم
تام:کجا پسر موطلایی بگو بینم مرینت چرا سه روز خبری ازش نبود
آدرین:منم همه چیز رو براشون تعریف کردم
تام: که اینطور من اجازه نمیدم دخترم دیگه با تو ارتباطی داشته باشه تو هم دور و برش نپلک
آدرین:ولی من اون رو دوست دارم
تام:مشکل همینجاست از کجا بدونم که اون پسرخالت باز دخترم رو ندزده عشق تو برای مرینت مضره گرفتی الانم برو
سابین:تام به نظرت تند باهاش حرف نزدی
تام:میدونم عزیزم ولی چاره ای نیست
آدرین:وقتی بابای مرینت اینطوری گفت بغض گلوم رو گرفت بعدش زدم بیرون و شروع به گریه کردم وقتی رسیدم خونه
گابریل:آدرین چیشد چرا گریه میکنی
آدرین:الان برات مهم شدم
گابریل:تو پسر منی البته که برام مهمی من پدرتم
آدرین:نه من خیلی وقت پیش پدرم و الان عشقم رو از دست دادم بعدش رفتم تو اتاقم انقدر که گریه کردم خوابم برد
2 روز بعد
مرینت:از خواب بیدار شدم احساس میکردم درد بدنم بهتر شده رفتم پایین
سابین:مرینت عزیزم بهتری چرا بیشتر استراحت نکردی
مرینت:خوبم مامان
تام:مرینت عزیزم بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم
مرینت:اتفاقا منم میخواستم باهات حرف بزنم بابا من عاشق یه پسر شدم
تام:میدونم دو روز پیش بود تو رو تو بغلش اورد اینجا کل ماجرا رو برام تعریف و به همین علت باید ارتباطت رو باهاش قطع عشق شما فقط به تو صدمه میزنه
مرینت:یعنی چی بابا تو حق نداری این کار رو کنی
سابین:عزیزم اینکار به صلاح توئه
مرینت:باورم نمیشه(با گریه)بعد رفتم تو اتاقم
خب بچه ها پایان این پارت اینطوری شد تا پارت بعد بای