خب خب برو ادامه مطلب چرا موندی!!!!!!
5 ماه پیش
مرینت:اون زمان با یه نفر آشنا شدم اوایل خیلی خوب مهربون با مرام بود همیشه هوای من رو رو داشت اما بعد از چند ماه بهم گیر های الکی میداد و اذیتم میکرد منم این کار هاش رو پای دوست میزاشتم میگفتم عیبی نداره تا وقتی کست کرده بود و میخواست بهم دست درازی کنه اما وقتی که اجازه ندادم از پشت منو با چاقو زد از اون موقع بود که دیگه نمیخواستم عاشق هیچ بنی بشری بشم از وقتی که اونو دیدم
زمان حال
مرینت:با نور خورشید از خواب بیدار شدم انگار داخل خواب تمام خاطرات 5 ماه پیش برام مرور شدن اما اهمیت خاصی ندادم رفتم صبحانه بخورم بعدش لباسام رو پوشیدم کیفم رو برداشتم و پای پیاده رفتم مدرسه فاصله زیادی نبود 10 دقیقه راه بود رفتم سر کلاس و نشستم رو صندلیم آدرین اومد سمتم
آدرین:مرینت ممنونم با اون نصیحتت خیلی روم تاثیر داشت
مرینت:قابلتو نداشت دوست دار کسی باش که دوستت داشته باشه
کلویی:آدرین میبینم که چسبیدی به دختر نونوا
ادرین:به تو ربطی نداره دیگه دوست ندارم
کلویی:همون بهتر نه که من خیلی از تو خوشم میاد
مرینت:کلویی در دهنتو ببند برو بشین سر جات
کلویی:من با شما بی کلاس ها هم کلام نمیشم فعلا بازنده ها
ادرین:بازنده باباته
مرینت:خون خودتو کثیف نکن عوض بشو نیست خان مندلیف اومد سرکلاس گفت چون درسمون جلوئه امروز خبری از درس نیست و ازادیم ادرین هم اومد پیش من نشست
آدرین:چه خوب حالا که درس نداریم میتونیم بیشتر باهم حرف بزنیم
مرینت:از الان بهت بگم من 5 ماهه که دور عشق عاشقی خط زدم اگه میخوای مخمو بزنی تلاشت بی جاست
ادرین:چه بد ناراحت شدم ولی میتونم بپرسم دلیلش چیه؟
مرینت:در همین حد بگم که لیاقت عشق من رو نداشت
آدرین:خب حالا پسره کی بود
مرینت:تا اومدم بگم زنگ تفریح خورد بقیش بمونه برای بعد
آدرین:خیلی خب فعلا وای که چرا این انقدر جذابو مرموزه یه خورده دارم گیج میزنم جدی از کلویی دست کشیدم؟
الیا:مرینت میبینم که با ادرین صمیمی شدی شاید مونس حال بدت بشه
مرینت:به این راحتیا هم که میگی نیست تو که میدونی من چی کشیدم هنوز جای اون چاقو رو کمرم هست
الیا:درک میکنم ولی تا کی میخوای اینطوری ادامه بدی زندگی ادامه داره تو هم باید ادامه از یه طرف دیگه من دکتر عشقم میدونم که تو هم یه حسایی بهش داری که نمیتونی خودت درکشون کنی
مرینت:زمان همه چیزو درست میکنه شاید بتونه به منم کمک کنه فعلا
الیا:امیدوارم چون اون هنوز دنبالته
2 ماه پیش
؟:مرینت کجاست بهم بگو
الیا: به خدا من نمیدونم از وقتی که مدرسه ها تموم شدن دیگه خبری ازش ندارم
؟:داری بهم دروغ میگی نکنه میخوای جونت رو بگیرم
الیا:نه خواهش میکنم من چیزی نمیدونم حتی نمیدونم الان کجاست شماره قبلیش رو هم مسدود کرده یه خط جدید گرفته
؟:خیلی خب من میرم اما بازم برمیگردم
زمان حال
الیا:برو به جهنم
نینو:چیزی گفتی عزیزم
الیا:نه فکرم مشغول بود بیخیالش
آدرین:مرینت معلومه که مثل من ضرب خوده ست اما بروز نمیده باید بیشتر باهاش صمیمی بشم شاید مونس هم شدیم بتونیم دردای هم رو خوب کنیم
مرینت:الیا راست میگه زندگی ادامه داره نمیتونم همه اش غرق گذشته باشم به ادرین پیام دادم امروز میتونیم بریم بیرون
ادرین:داشتم تکالیفم رو انجام میدادم که مرینت پیام داد(میای بریم بیرون)منم گفتم:خودمون یا با الیا و نینو
مرینت:خودمون دوتا
ادرین:باشه ساعت چند
مرینت:ساعت 7:30 خوبه
ادرین:خب حالا کجا بریم
مرینت:کافه دو لا په
ادرین:باشه میام دنبالت
مرینت:باشه فعلا تا اون موقع دوساعت فقط داشتم رفتم اول حموم بعدش یه ارایش خیلی کم کردم موهام رو هم دم اسبی بستم
ادرین:تا اون موقع دو ساعت فقط داشتم اول تکالیفم رو انجام دادم بعدش رفتم حموم یه تیشرت سیاه با یه شلوار لی ابی و یه کفش قرمز مشکی پوسیدم رفتم دنبال مرینت
مرینت:منتظر ادرین بودم که دیدم با یه ماشین خیلی مدل بالا اومده بود شیک شدی
ادرین:تو بیشتر خب گفتی کافه دولا په حالا چرا اونجا
مرینت:چون اونجا برای بار اول عاشق شدم میخوام ببینم بازم اتفاق میوفته
ادرین:قول میدم اگه عاشقم بشی هیچوقت نمیزارم گریه کنی
مرینت:قبلی هم دقیقا همینو گفت چیزی که زیاده حرف اصل کار عمله
ادرین:با این حرفت دهنمو سرویس کردی دیگه حرفی ندارم جفتمون تو سکوت بودیم
مرینت:رسیدیم به اون کافه ولی خیلی تغییر کرده بود از اخرین باری که بودم که اومده بودم خیلی تغییر کرده
ادرین:کی بوده که اومدی
مرینت:5 ماه پیش
ادرین:بایدم برات تازه باشه خب نگفتی که اون طرف کیه
مرینت:مهم نیست کیه حتی نمیخوام درباره اش فکر کنم
ادرین:باشه اصرار نمیکنم وی اگه یه موقع خواستی درباره اش حرف بزنی پایه تم
مرینت:خب بیخیال اینا رنگ مورد علاقت چیه
ادرین:سبز
مرینت:چون زنگ چشماته؟
ادرین:نه چون همیشه بهم انرژی میده(چیزی نداشتم برا گفتن)
مرینت:یخورده جوابت عجیب بود ولی باشه قبوله منم طلایی
ادرین:میبینم که از الان از رنگ موهام خوشت اومده عزیز
مرینت:نه فقط چون رنگ خاصیه دوسش دارم
ادرین:قبوله کار موردعلاقه ات چیه
مرینت:طراح لباس
ادرین:خوبه پس یه نفرو میشناسم که میتونه بهت کمک کنه
مرینت:کی؟
ادرین:مادرم اون تو کار مد طراح لباسه
مرینت:خوبه چند ساله که توی اینکاره
ادرین:15 سال
مرینت:کم نیست پس معلومه که کار بلده
ادرین:یه روز با همدیگه اشنا میشید
مرینت:تا ببینم اصلا با هم جفت و جور در میایم
ادرین: تو نگران اونش نباش من هیچوقت دلت رو نمیشکنم
مرینت:امیدوارم
ادرین:چیزی میخوای سفارش بدم
مرینت:اره یه اسپرسو
ادرین:گارسون یه لحظه
گارسون:چی میل دارید
ادرین:دوتا اسپرسو
گارسون:چشم قربان
مرینت:امشب به حساب من
ادرین:نوچ به حساب من
مرینت:باش هر جور راحتی خلاصه انقدر باه حرف زدیم که ساعت 9 شب بود
ادرین:رسیدیم امشب خیلی خوش گذشت
مرینت:همچنین ممنون که گذاشتی دوباره تجربه اش کنم
ادرین:چیو؟
مرینت:عشقو
ادرین:صورتم رو بهش نزدیک کردم که گفت
مرینت:دیگه شیطون نشو همین روز اولی
ادرین:خیلی خب باشه خدافظ
مرینت:بای رفت یه ترسی به دلم راه افتاد ولی بازم قشنگ بود
مکالمه بین الیا و مرینت
الیا:چیشد دختر ریز تا بمش رو بگو
م:هیچی رفتیم کافه کلی حرف زدیم برگشتیم
ا:همین همو بوس نکردید
م:راستش اون میخواست اما بهش گفتم همین روز اولی شیطون نشو
ا:خیلی خب مثل اینکه اتفاق خاصی نیوفتاد خب دیگه زنگ خونه رو زدن من برم دیگه فعلا
پایان مکالمه
؟:خبری هست
الیا:نه ولی با یه نفر اشنا شده
؟:خب اسمش چیه اون طرف
الیا:ادرین اگراست
؟:چی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
الیا:میشناسیش؟
؟:اره عکساش رو تو اینترنت دیدم هر چز کوچیکی که از عشقم فهمیدی سریع بهم میگی گرفتی وگرنه خواهرات رو میکشم
الیا:باشه فقط کاری به اونا نداشته باش
امیلی:ادرین پسر گلم بیا مهمون داریم
ادرین:رفتم پایین و یه نفرو که مدت 3 سال ندیده بودم رو دیدم خوش اومدی
؟:ممنونم پسر خاله
ادرین:چه عجب این طرفا پیدات شد
؟:واسه یه کاری اومده بودم گفتم یه سری هم به شما بزنم
امیلی:آملی کجاست چرا اون نیومده
؟:مامانم تو راهه داره میاد من 3 روزه که اومدم
امیلی:خیلی خب ادرین: اتاق پسرخاله ات رو بهش نشون بده
ادرین: باشه زود باش بیا بهت نشون بدم اتاقت رو
خب خب اینم از این پارت شما بگید پسرخاله ادرین کیه من طبق میراکلس پیش نرفتم ممکنه هر کی باشه تا پارت بعد بای
