
حرفی نیست برو ادامه مطلب
آدرین:منتظر بودم که مرینت به هوش بیاد که دیدم صدا پای یه نفر میومد اون کاگامی بود تو اینجا چکار میکنی
کاگامی:خودت بگو
آدرین:گمشو از اینجا برو
کاکامی:تا کی من رو پس بزنی
آدرین:من هیچ حسی نسبت به تو ندارم بفهم نفهم
کاگامی:به خاطر یه دختر نونوا منو میزنی که چی داخل اون دیدی
آدرین:اون ظاهر و باطنش یکیه مثل تو نیست زرشک
کاگامی:من به اصرار بابات بود که اومدم اون به من قول داد که نامزد میکنیم
آدرین:اون قول داده من که ندادم
کاگامی:تو خونه حرف میزنیم منتظرم
آدرین:کاگامی رفت از کجا فهمید که من اینجام به کسی هیچی نگفتم نکنه منو تعقیب میکنه رفتم پیش مرینت وضعیتش هیچ فرقی نکرده با اینکه شکمش پاره نشده بود اما ضربه محکمی با چاقو زده بود بهش معلوم نیست که لایلا الان کجاست تو همین فکرا بودم که مرینت صدام زد
مرینت:آدرین من کجام
آدرین:بیمارستان نگران نباش زود خوب میشی
مرینت:امیدوارم بابا مامانم کجان
آدرین:چیزی به اونا نگفتم چون وضعیتت زیاد جدی نبود
مرینت:خوب کردی
آدرین:بگو ببینم کی تو رو با چاقو زد؟
مرینت:لایلا راسی
آدرین:چی!!!!!!!!!!!!!!!ولی اون که پدرش با پدر من کار میکنه نکنه دست پدرم با تو کار باشه(اینو با خودش گفت)
مرینت:چیزی شده
آدرین: نه تو استراحت کن من میرم خونه یه کاری دارم دوباره میام
مرینت:ادرین رفت و من چشمام رو گذاشتم رو هم که صدای در اومد چیزی جا..........
آدرین:رفتم خونه و پدرم و کاگامی منتظر من بودن
کاگامی:چه عجب تشریف اوردی
آدرین:تو لال شو
گابریل:آدرین من که گفته بودم نباید با دوپن چنگ ارتباطی داشته باشی
آدرین:سوسک های ژاپنی خبر میرسونن
کاگامی:بی ادب
گابریل:بسه از این بچه بازیا خسته شدم سریع باید نامزد کنید
آدرین:نه همچین کاری نمیکنم و به مرینت خیانت نمیکنم
گابریل: خفه شو تو فقط یه بچه ای نه بیشتر نه کمتر
کاگامی:اخ جون از دست اون نونوا هم خلاص شدم چه خوب شد که با لایلا آشنا شدم(با خودش گفت)
مرینت:خشکم زده بود لایلا!!!!!!!!
لایلا:چیشد از دیدنم خوشحال نشدی بلای آسمونی
مرینت:نه اوقاتم تلخ شد برو پی کارت
لایلا:مثل گربه 9 تا جون داری ولی مشکلی نیستی با 8 تا ضربه چاقو کارتو تموم کنم همین الان که داریم حرف میزنیم آدرین و کاگامی دارن نامزد میشن
مرینت:همه اینا نقشه تو بود!!!!!!!!!
لایلا:با یه برنامه ریزی درست همه چیز حل میشه با مرگ تو هم کار من حل میشه و من به پولم میرسم
مرینت:پول؟چه پولی!!!!!!!
لایلا:پولی که اقای آگراست برای گرفتن جونت بهم میده
مرینت:به اقای اگراست چه ربطی داره
لایلا:زیادی حرف میزنی
مرینت:چاقوش رو دراورد که فرو کنه تو شکمم که یه پرستار اومدم و جلوش رو گرفت ولی زخمی بعدش پلیس های امنیتی اومدن دستگیرش کردن
لایلا: نه!!!!!!!!!!!نباید اینطوری میشد نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مرینت:به دکتر گفتم وضعیتم چطوره در حدی هستم که بتونم راه برم
دکتر: اره میتونید مرخص شید
مرینت:ممنون راه افتادم به سمت خونه اقای گابریل آدرین!!!!!
آدرین:صدای مرینت میومد رفتم و در خونه رو باز کردم تو که بیمارستان بستری بودی بودی
کاگامی:من از شر تو خلاص نمیشم بیخیال آدرین من شو
مرینت:اول اینکه ادرین ماله تو نیست ماله من دوم اینکه اقای اگراست چرا به لایلا راسی پول دادید که من رو بکشه
گابریل:به خشکی شانس(با خودش گفت)خانم جوان من نمیدونم درباره چی حرف میزنید
آدرین:مرینت متوجهی که داری چی میگی؟
مرینت:من مدرک دارم صدای ضبط شده ای که از لایلا داشتم رو گذاشتم
کاگامی:لایلا خاک تو سرت که نتونستی از عهده این کار بربیای(با خودش گفت)
مرینت:کاگامی هم به خاطر لایلا اومده اینجا
کاگامی:من به خاطر هیچکسی نیومدم اینجا و اصلا نمیدونم لایلا کیه
مرینت:مطمئنی؟ که رسید به اون لحظه ای که لایلا سوتی داد
آدرین:کاگامی بساتت رو جمع کن از خونم گمشو بیرون
کاگامی:آدرین عشقم نمیخوای در برابر این دختر نونوا ازم دفاع کنی
آدرین: چه دفاعی گمشوووووووو!!!!!!!!!!!
گابریل: ادرین آروم باش این همه خشم برای یه صدای ضبط شده اس به خودت بیا من پدرتم
آدرین:تو پدر من نیستی الو پلیس بی زحمت چند نفر رو بفرستید به منزل اگراست بعد از بیست دقیقه پلیس ها رسیدن
پلیس:اقای گابریل اگراست به جرمه اقدام به قتل شما بازداشتید!!!!!!لطفا مقاومت نکنید
مرینت:آدرین مطئنی
آدرین:آره به خاطر تو هرکاری میکنم عشق من
کاگامی:من میرم ولی یه روز برای انتقام برمیگردم
آدرین:هیچ غلطی نمیکنی از خونم گمشو
پلیس: از اونجایی که شما سنتون به هجده سال نرسیده این خونه مصادره میشه
آدرین:درباره اون مشکل نیست دو روز دیگه هجده سال میشه
مرینت:دو روز دیگه تولدته چه عالی
آدرین:من همه چیزم رو از دست دادم تا فقط بتونم یه چیز باارزش رو به دست بیارم اونم تویی
مرینت:خوشحالم!!!
بعدش هم دیگه رو میبوسن
5 سال بعد
مرینت:پنج سال از اون قضیه غم انگیز میگذره و الان من و آدرین خیلی خوشحال زندگی میکنیم الان شاید شده که پدر و مادرم کجان اونا رفتن شانگهای من وآدرین موندیم پاریس چیزی که به من ثابت شد اینه که قدرت عشق حتی از مرگ هم قوی تره و تا زمانی که نیروی عشق وجود داره ما تا اخر عمرمون با هم میمونیم
پایان اما برو پایین و مطلب اخر رو بخون
این فقط یه رمان یا داستان نبود من اینو با تمام جون و دل نوشتم این نیروی عشقه که مارو سرپا نگه میداره باید تقویتش کرد نه پسش زد خیلیا انکارش میکنن
در صورتی که نباید اینکارو کرد چون هر کدوم از ما عاشق یه چیزی هستیم تا رمان بعدی خداحافظ